شعر

یک سجاده که پهن میشود برای نماز شب سفره ایست  که خدا پهن کرده 

سالهاست از رفتنت میگذرد  اما هنوز هم حس می کنم هستی .رفتنت را باور کردم اما عطر بودنت را در کوچه های تنهایی عمرم حس می کنم هنوز هم حس می کنم هستی  اما رفتنت را باور کرده ام چفیه ات پیراهن خاکی ات بوی بودنت را می دهند گرفتارت هستم ۲۲ سال آزگار منتظرم که بیایی اما رفتنت را باور کردم .

اولین یادداشت

آنها وقتیکه با نیزه هایشان بر تن حسین می کوفتند 

در حقیقت خود را به بردگی می دادند